ابولهب بن عبدالمطلب
عبدالعُزى بن عبدالمطلب بن هاشم، مكنى به ابا عتبه عموى پیامبر صلى الله علیه و آله و از دشمنان سرسخت او.
زندگی نامه ابو لهب
مادرش لُبنى از بنى خُزاعه و همسرش اَروى یا عوراء، مشهور به ام جمیل دختر حرب بن امیه و خواهر ابوسفیان بود. در اینكه چرا ابولهب خوانده شده، اختلاف است. ابن سعد بر آن است كه عبدالمطلب وى را به جهت زیبایى و برافروختگى چهره چنین نامیده و برخى براى وى فرزندى به نام لهب ذكر كردهاند؛ اما بر پایه روایتى، خداوند او را به این كنیه خوانده؛ چون عاقبت او با آتش است. گویا در میان مردم زمان خویش، بیشتر به كنیه اباعتبه خطاب مىشده است.
از زندگى ابولهب، پیش از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله اطلاعى در دست نیست. فقط برخى آوردهاند: او كنیزش ثویبه را كه ولادت فرزند برادرش عبداللّه، (محمد) را به او بشارت داده بود، آزاد ساخت؛ شاید از آن رو كه او نیز چون دیگران به انتظار قدوم كسى بود كه نسل عبدالله را تداوم بخشد.
برابر روایتى، شبى پیامبر صلى الله علیه و آله به خواب دید كه فریاد العطش ابولهب در دوزخ بلند است؛ اما از انگشت ابهامش آب مىنوشد. چون راز آن پرسید، گفت: به آن جهت كه ثویبه را به سبب ولادت تو آزاد كردم.
برخى این حكایت را نشان لطف پروردگار و بزرگى رسول خدا صلی الله علیه و آله دانستهاند كه حتى سرسختترین دشمن حضرت، فقط به بهانه عملى كوچك كه در حق آن حضرت انجام داد، مشمول رحمت حق قرار گرفت و از آن بهرهمند شد؛ ولى برخى از معاصران در صحت این خبر تردید كرده به ویژه كه بر پایه دیگر اخبار، آزادى ثویبه تا نزدیكىهاى هجرت رسول خدا صلى الله علیه و آله هنوز تحقق نیافته بود و حتى چون خدیجه در صدد خریدن و آزاد كردنش برآمد، ابولهب همراهى نكرد؛ به هر روى، ثویبه اندك زمانى دایگى این كودك را بر عهده گرفت و از همین طریق، پیامبر با حمزه، جعفر و ابوسلمه برادر شد.
گفتهاند: ابولهب، هنگام رحلت عبدالمطلب، داوطلب سرپرستى فرزند عبدالله شد؛ اما عبدالمطلب با این سخن كه شَرّ خود را از او بازدار، از سپردن محمد نوجوان به او خوددارى كرد. ابولهب در هنگامه بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله به شركت در سرقت دو آهوى زرین كه بر در كعبه نصب شده بود، با شهادت یكى از سارقان متهم شد و مورد پیگرد قرار گرفت و به ناچار نزد دایىهاى خویش، در تیره بنىخزاعه پناهنده شد.
گویا ازدواج دو فرزندش عتبه و معتب با دو دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله رقیه و امكلثوم، در همین دوره بود؛ گرچه اقوال دیگرى نیز در این باره وجود دارد.
ابولهب از دارایان و متولیان بتان در مكه بود و وقتى افلح بن نضر شیبانى، متولى عزى در بستر مرگ درباره آینده آن ابراز نگرانى كرد، ابولهب به او دلدارى داد و متعهد شد كه آن را رها نكند. بدین طریق مدتى سدانت عزى را بر عهده گرفت. در این هنگام به هر كس مىرسید، مىگفت: اگر عزى پیروز شود، من با خدمتى كه به او كردهام در امانم و اگر محمد بر آن پیروز شود كه نمىشود، برادرزادهام است.
ابولهب پس از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله برخلاف سنت عربى به سیره خاندان خویش عمل نكرد و به رغم همراهى بنى عبدالمطلب با رسول خدا، او به دیگر تیرههاى قریش پیوست و از در دشمنى و ستیزگى با پیامبر درآمد و به شیوههاى گوناگون به آزار حضرت پرداخت از جمله بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله شكمبه و خاشاك مىریخت.
این عمل، خشم دیگر بنىهاشم را برمىانگیخت؛ چنانكه روزى حمزه با مشاهده چنین صحنهاى از سر خشم، خار و خاشاك را بر سر ابولهب افكند. ابولهب براى جلوگیرى از نفوذ كلام پیامبر صلى الله علیه و آله در پى او حركت و دروغگویش خطاب مىكرد.
او را ساحر، شاعر و كاهن مىخواند و دیگران را نیز از گرویدن به او و اسلام بازمىداشت و حتى یك بار او و همسرش به تحریك دیگران، بر آن شده بودند تا پیامبر را از پاى درآورند كه بر جاى خشك شدند و به دعاى حضرت به حركت درآمدند.
انگیزه دشمنى ابولهب با پیامبر صلى الله علیه و آله در كتابهاى تاریخى، گوناگون آمده است. برخى دفاع از بتها را عامل اصلى دانستهاند؛ چنانكه خود به هند (همسر ابوسفیان) مىگوید: با رد دعوت محمد، لات و عزّى را یارى كردم.
شاید همراهى با همسرش را كه در پى ریاست برادر خویش ابوسفیان بود، بتوان انگیزه این دشمنى ذكر كرد؛ چرا كه تثبیت مقام پیامبر صلى الله علیه و آله موقعیت وى را به مخاطره مىافكند؛ ولى برخى آن را تا سر حد خصومتى شخصى فرو كشیدند و گفتند: روزى ابولهب و ابوطالب كشتى مىگرفتند.
ابولهب او را بر زمین افكند و روى سینهاش نشست. در این هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله به یارى ابوطالب شتافت و به او كمك كرد تا بر فراز آید و وقتى ابولهب به او گفت كه من نیز عموى تو هستم. چرا او را یارى كردى؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوبتر است و همین امر موجب دشمنى و خشونت او با پیامبر شد؛ اما گویا داعیه سرورى قریش و ریاست مكه كه در خاندان عبدالمطلب، كم و بیش به آن چشم داشتند انگیزه اصلى او بود؛ به ویژه كه وى از یك سو در پیوندى سببى به تیره بنىامیه ارتباط مىیافت كه در رقابت با بنىهاشم كوششى بىوقفه داشتند و از دیگر سو در پیوندى نسبى از طرف مادر با تیره بنىخزاعه كه خود زمانى ریاست مكه و كعبه را عهدهدار بودند، پیوند داشت. مشركان نیز وى را از همین زاویه تحریك مىكردند.
بدیهى است كه روى كار آمدن پیامبر و توسعه امر نبوت، مسیر ریاست را به هم مىزد و این امر خوشایند او نبود؛ به هر روى دشمنى ابولهب با رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن حد بود كه پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرمود: من بین دو همسایه بد، ابولهب و عقبة بن ابى معیط قرار گرفتهام؛ چون هرگاه كثافاتى بیابند، بر در خانه من مىریزند.
دشمنى او با پیامبر صلى الله علیه و آله به گونهاى بود كه چون حضرت در یومالانذار خواست بر اساس امر الهىِ: «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (سوره شعرا/26، 214) خویشاوندان خود را جمع و پیام خدا را ابلاغ كند، برخى از زنان بنىهاشم از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نكند و چون به آن مجلس فراخوانده شد، با دیدن كرامت پیامبر صلى الله علیه و آله كه با اندك غذا و شربت آماده شده به وسیله على علیهالسلام همه را سیر و سیراب كرد، پیش از سخن پیامبر صلى الله علیه و آله روى به بنىعبدالمطلب كرد و گفت: محمد شما را جادو كرده و بدینگونه مانع انذار حضرت شد و هنگام دعوت عمومى چون پیامبر بر فراز كوه صفا یا مروه رفت و از مردم خواست تا خداى واحد را بپرستند، حضرت را از اینكه آنان را براى چنین پیامى به آنجا كشانده، نفرین كرد كه خداوند در پاسخ او سوره مسد را فرو فرستاد و نفرینى ابدى را براى او ثبت كرد.
با نزول این سوره، دشمنى ابولهب با پیامبر و اسلام شدت یافت و رسماً با دیگر سران مشرك قریش همدست شد و براى آزردن و به سختى انداختن حضرت، پسرانش را به طلاق دادن دختران او واداشت؛ گرچه بر پایه روایتى، این پیامبر صلى الله علیه و آله بود كه دختران خویش را از آنان جدا ساخت؛ زیرا خداوند دوست نمىداشت دخترانش جز با اهل بهشت تزویج كنند.
ابولهب پس از آن در پیمان صحیفه بر ضد پیامبر و مسلمانان شركت كرد و تنها فرد از بنى عبدالمطلب بود كه در شعب، با آنان همراه نشد و پس از درگذشت ابوطالب كه دشمنى قریش با پیامبر صلى الله علیه و آله افزایش یافت، او در رأس آنان قرار گرفت.
بر اساس پارهاى اخبار وى پس از آن كه به ریاست بنىهاشم رسید، ابتدا حمایت خود را از رسول خدا صلی الله علیه و آله اعلام كرد و گفت: اى پسر برادر! همان گونه كه در زمان ابوطالب عمل مىكردى، بكوش. به لات سوگند كه از تو حمایت مىكنم و در مقابل ابنغیطله كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله اهانت كرده بود، ایستاد؛ اما پس از تحریك دیگر مشركان، دست از حمایت او برداشت.
ابولهب در توطئه دارالندوه نیز حاضر بود؛ اما به نقلى، چون تصمیم بر محاصره خانه پیامبر و هجوم به آنجا گرفته شد وى آنان را از حمله شبانه بازداشت؛ زیرا در تاریكى نمىتوان اهل خانه را در امان دانست و خواست تا صبحگاه صبر كنند و خود نیز تمام شب را به انتظار خروج پیامبر صلى الله علیه و آله نشست.
ابولهب پس از هجرت مسلمانان به مدینه تا جنگ بدر، دیگر نمودى ندارد و در این جنگ نیز كه همه اشراف مكه حضور یافتند، شركت نكرد و به اصرار دیگران، فقط عاص بن هشام بن مغیره، برادر ابوجهل را در مقابل بخشش 4 هزار درهم طلبى كه از او داشت به جاى خویش فرستاد.
برخى علت عدم شركت او را درماندگى و ناتوانىاش ذكر كردهاند و برخى دیگر خواب عاتكه، خواهرش را مبنى بر شكست فضاحتبار مشركان، علت اصلى دانستهاند؛ به هر حال وى با این كه در جنگ نبود، اخبار آن را پیگیرى مىكرد و چون از زبان ابورافع شنید كه در این جنگ فرشتگان یار مسلمانان بودند، سخت برآشفت و به شدت او را زد.
ابولهب، پس از شنیدن خبر شكست مشركان در بدر، پس از 7 یا 9 روز بر اثر بیمارى پوستى درگذشت. فرزندانش از ترس سرایت مرض از جنازهاش دورى جسته، در نهایت او را در بالاى مكه كنار دیوارى نهاده و از دور بى آنكه لمسش كنند بر او سنگ ریختند تا مدفون شد.
ابنبطوطه در سفرنامه خویش از قبرى در بیرون مكه یاد مىكند كه منسوب به ابولهب بود و مردم بر آن سنگ مىزدند. ابنجبیر از دو قبر در سمت چپ باب العمرة خبر مىدهد كه مىگفتند: از ابولهب و همسرش امجمیل است. نسل ابولهب از طریق فرزندانش ادامه یافت. دو پسرش عتبه و معتب در فتح مكه به دعوت پیامبر مسلمان شدند و در حنین از ثابت قدمان به شمار آمدند.
ابولهب در شأن نزول آیات قرآن
ابولهب از اعلام مصرح قرآن است. سوره مسد/111 صریحاً در نفرین و زشت شمارى او و همسرش نازل شد. در شأن نزول این سوره (با اختلافى اندك) آمده كه چون پیامبر صلى الله علیه و آله پس از نزولِ «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (سوره شعراء/26، 214) دعوت از خویشاوندانش را آغاز كرد یا براى دعوت عمومى بر فراز كوه صفا رفت و پس از أخذ تأیید از مردم به راستگویى، پیام الهى را آشكار كرد.
ابولهب از سر خشم به او گفت: «تبّاًلك، ألهذا دعوتنا؛ دستت زیانكار باد براى همین ما را دعوت كردى؟». خداوند در پاسخ به این سخن، سوره پیشین را فرو فرستاد: «تَبَّت یَدا اَبى لَهَب وتَبّ؛ زیانكار باد دستان ابولهب و خود او هم زیانكار شد».
بخش اول در لعن و نفرین او و بخش دیگر گزارشى غیبى است و چون تحقق آن قطعى است به صیغه ماضى آمده است؛ بنابراین، قول به این كه وجود فعل ماضى، دلیل بر نزول سوره پس از مرگ ابولهب است، چندان مدلل نمىنماید؛ به هر حال مراد آیه این است: عمل ابولهب كه از دست برمىآید، سودى براى او نداشته خودش نیز با افتادن در آتش زیانكار شد.
زمخشرى مراد از تباب را نابودى دانسته و بر آن است كه روزى ابولهب سنگى برداشت تا به پیامبر صلى الله علیه و آله بزند؛ اما نتوانست و آیه اشاره به آن است. در زیانكارى دستان او، آراى دیگرى نیز وجود دارد.
«ما اَغنى عَنهُ مالُهُ و ما كَسَب؛ مالش و دستاوردش به كارش نیامد»؛ به این معنا كه اندوختهها و دارایىهایش، وى را از عذاب جهنم حفظ نخواهند كرد یا اینكه سرمایهها و آنچه از منافع چارپایان به او رسیده و بدست آورده، براى او سودى ندارد.
برخى گفتهاند: مراد آن است كه مال او و فرزندانش، بىنیازش نمىكنند و عذاب الهى را از او دور نمىسازند. میبدى، این آیه را در پاسخ آن سخن ابولهب مىداند كه گفته بود: اگر آنچه پسر برادرم مىگوید حق باشد، من همه اموالم را براى جانم فدیه مىدهم.
«سَیَصلى نارًا ذاتَ لَهَب؛ زودا كه به آتشى شعلهور درآید» او به آتش شدیدى در خواهد آمد كه شعلههاى آن، گرداگرد او را فرامىگیرد. طبرسى این آیه را دلیل بر صدق گفتار پیامبر صلى الله علیه و آله مىداند كه از مرگ ابولهب در حال كفر خبر مىدهد. آلوسى، سین در «سَیَصلى» را براى تأكید در وعید و حتمیت آن و تنوین در «نارًا» را نشان بزرگى آتش مىداند و نكره آمدن «لَهَب» نیز براى بیان هیبت و ترسانگیزى آن است.
«وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ × فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ»؛ و زنش هیزمكش (و آتش افروز معركه) است و ریسمان از لیف خرما برگردن دارد». این آیه، فرجام شوم و ناگوار همسر ابولهب را كه در آزار پیامبر صلى الله علیه و آله با شوهرش همدست بود، بیان مىدارد.
گفتهاند: امجمیل، شبانگاه خار و خاشاك بر سر راه رسول خدا مىریخت تا او را بیازارد و آیه به آن اشاره دارد. برخى معتقدند: مراد آن است كه او بین مردم به سخن چینى مىپرداخت تا آتش دشمنى برانگیزد؛ در حالى كه در گردنش ریسمانى از لیف خرما بود و آیه نیز براى تحقیر او، وى را با چنین تصویرى ارائه كرده است.
شاید آیه بیان حال او در جهنم باشد؛ به این معنا كه در پشت او هیمهاى از چوب جهنم و در گردنش زنجیرى از آتش است و وبال كار خویش را به گردن مىكشد. از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل است كه هر كس سوره تبت را قرائت كند، امیدوارم كه خداوند او و ابولهب را در یك خانه جمع نكند.
فخر رازى در این سوره از سه خبر غیبى سخن به میان مىآورد:
- نابودى و زیانكارى ابولهب؛
- بهره نبردن او از مال و فرزند؛
- اهل آتش بودن او.
این سوره گذشته از آنچه بیان شد، از دیرباز مورد گفتگوهاى تفسیرى فراوانى واقع شده است؛ به ویژه از این جهت كه چرا خداوند، برخلاف سوره كافرون پیامبر صلى الله علیه و آله را به گفتن و نفرین كردن، مأمور نكرده و خود به دفاع از حضرت برخاسته است؟ و این كه آیا این سوره، زمینه ایمان آوردن ابولهب را مسدود نمىكند و او را در كفرش مجبور نمىسازد؟
...در پاسخ به سؤال دوم برخى از مفسران گفتهاند: تعلق قضاى حتمى الهى به افعال اختیارى انسان، باعث بطلان اختیار نمىشود؛ چون فرض این است كه فعل و اراده الهى به فعل اختیارى انسان تعلق گرفته و اگر فعل انسان به اختیار خود او صادر نشود، باعث مىشود اراده خداوند از مرادش تخلف پیدا كند و این محال است.
به عبارت دیگر خداوند مىداند كه هر كس با استفاده از اختیار و آزادىاش چه كارى را انجام مىدهد؛ مثلاً در آیات مورد بحث خداوند از آغاز مىدانسته كه ابولهب و همسرش با میل و اراده خود هرگز ایمان نمىآورند نه با اجبار و الزام. به تعبیر دیگر عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، او مىدانسته است كه بندگان با صفات اختیار و با اراده خویش چه عملى را انجام مىدهند؛ بنابراین، چنین علمى و خبر دادن از چنان آیندهاى تأكیدى است بر مسأله اختیار، نه دلیلى بر اجبار.
به هر حال، نزول این سوره به دیگران نشان داد كه نزد خدا و در امور دین هرگز به خویشاوندى توجه نمىشود؛ افزون بر این، مفسران در ذیل آیاتى چند از ابولهب سخن به میان آوردهاند:
- در ذیل آیات 94ـ95 سوره حجر/15 آوردهاند: ابولهب یكى از مسخرهكنندگان بود كه خداوند وعده داد تا پیامبر صلى الله علیه و آله را از شر آنان كفایت كند: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ × إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ»؛ پس آنچه را دستور یافتهاى آشكار كن و از مشركان روى بگردان. ما تو را از (شرّ) ریشخندكنندگان كفایت (و حمایت) مىكنیم.
- عطا، مراد از «شانِئَك» در آیه 3 سوره كوثر/108 را ابولهب دانسته است؛ هر چند دیگر مفسران، مراد از آن را عاص بن وائل مىدانند.
- گفتهاند: مراد از «أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ» (سوره زمر/39، 19) ابولهب و پسرش عتبه است؛ اما با توجه به مسلمان شدن عتبه در فتح مكه و نیز پایداریش در جنگ حنین، چنین تطبیقى منطقى به نظر نمىرسد؛ گرچه در مورد ابولهب مىتواند صادق باشد.
- «أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»؛ آیا كسى كه خداوند دلش را به اسلام گشاده داشته است و از سوى پروردگارش از نورى (=هدایت) برخوردار است، (همانند سخت دلان است)؛ پس واى بر آنان كه از ترك یاد الهى، سختدل هستند؛ ایناناند كه در گمراهى آشكارند». (سوره زمر/39، 22) واحدى بر آن است كه آیه درباره حمزه، على و ابولهب و فرزندانش نازل شده. على علیهالسلام و حمزه كسانىاند كه خداوند سینهشان را گشاده است و ابولهب و فرزندانش كسانىاند كه قلوبشان از ذكر خدا قاسى و سخت است.
- «وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ» و (در دوزخ) گویند ما را چه شده است كه مردانى را كه از بدكرداران شمردیمشان، (در اینجا) نمىبینیم؟ (سوره ص/38، 62) گفتهاند: مراد از ضمیر فاعلى در «قالوا» ابولهب، ابوجهل و امثال آنان از بزرگان قریشاند.
- سهیلى مراد از «يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» (سوره كافرون/109، 1) را ابولهب دانسته است.
- ابن شهر آشوب از ابنعباس آورده كه روزى ولید بن مغیره از ترس گسترش اسلام در بین افراد خارج مكه، از قریش خواست تا راهى براى جلوگیرى آن بیابند. هر كس پیشنهادى داد. ابولهب گفت: مىگویم او شاعر است. در پاسخ او آیه «وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ» (سوره الحاقه/69، 41) نازل شد و پیامبر صلى الله علیه و آله را از شاعر بودن مبرا دانست.
پانویس
- ↑ المعارف، ص 125.
- ↑ البدء والتاریخ، ج 4، ص 155.
- ↑ المعارف، 119.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 466؛ تفسیر ابن كثیر، ج 4، ص 603.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 93؛ تفسیر ابن كثیر، ج 4، ص 63؛ المعارف، ص 125.
- ↑ الخصائص الكبرى، ج 1، ص 244.
- ↑ زادالمعاد، ج 2، ص 338.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 814.
- ↑ اعلام النبوه، ج 1، ص 130.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج 1، ص 8.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 9.
- ↑ السیرة النبویه، ج 1، ص 27؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 222ـ223.
- ↑ الصحیح من سیرةالنبى، ج 2، ص 80؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 95ـ96؛ الطبقات، ج 1، ص 87.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 9.
- ↑ مناقب، ج 1، ص 62.
- ↑ المنتظم، ج 2، ص 15.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 56.
- ↑ الاصابه، ج 8، ص 460ـ461؛ البدایة والنهایه، ج 3، ص 244.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 657؛ البرهان، ج 5، ص 788.
- ↑ رجال انزل اللّه فیهم قرآنا، ج 7، ص 96.
- ↑ المغازى، ج 3، ص 874.
- ↑ السیرة النبویه، ج 2، ص 415ـ416.
- ↑ الكامل، ج 2، ص 70.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 147ـ148.
- ↑ السیر والمغازى، ص 232.
- ↑ مجمع البیان، ج 7، ص 322.
- ↑ مناقب، ج 1، ص 77.
- ↑ البحر المحیط، ج 7، ص 58.
- ↑ البدایة والنهایه، ج 3، ص 111.
- ↑ اعلام النبوه، ج 1، ص 130.
- ↑ البدایة والنهایه، ج 3، ص 69.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 147.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 466.
- ↑ المعارف، ص 119.
- ↑ اعلام النبوه، ج 1، ص 130؛ مناقب، ج 1، ص 175.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 157؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 148.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 134.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 1، ص 542.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 156ـ157.
- ↑ همان، ص 61؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 27.
- ↑ السیرة النبویه، ج 1، ص 351؛ البدایة والنهایه، ج 3، ص 31.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 157.
- ↑ البدء والتاریخ، ج 5، ص 17؛ الاصابه، ج 8، ص 461.
- ↑ معجم الصحابه، ج 3، ص 196.
- ↑ السیرة النبویه، ج 1، ص 269؛ تاریخ طبرى، ج 1، ص 550.
- ↑ البدء والتاریخ، ج 4، ص 154ـ155.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 164؛ البدایة والنهایه، ج 3، ص 106ـ107.
- ↑ تفسیر قمى، ج 1، ص 302.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 176ـ177.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 33؛ الاغانى، ج 4، ص 205.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 33؛ البدایة والنهایه، ج 3، ص 203.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 45.
- ↑ الطبقات، ج 8، ص 36ـ37؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 24؛ السیرةالحلبیه، ج 2، ص 377.
- ↑ البدایة والنهایه، ج 3، ص 242.
- ↑ الطبقات، ج 4، ص 55؛ الاغانى، ج 4، ص 206.
- ↑ الخصائص الكبرى، ج 1، ص 343.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 46.
- ↑ المعارف، ص 125.
- ↑ الاغانى، ج 4، ص 206.
- ↑ رحلة ابن بطوطه، ص 142.
- ↑ رحلة ابن جبیر، ص 88.
- ↑ الخصائص الكبرى، ج 1، ص 439.
- ↑ الطبقات، ج 6، ص 11؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 62.
- ↑ جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 439؛ الطبقات، ج 1، ص 156ـ157.
- ↑ البصائر، ج 60، ص 298؛ جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 440.
- ↑ جامع البیان، مج 15، ج 30، ص 439.
- ↑ تفسیر بیضاوى، ج 4، ص 461.
- ↑ اعلام القرآن، ص 91.
- ↑ جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 438.
- ↑ مجمعالبیان، ج 10، ص 851.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 813.
- ↑ المغازى، ج 3، ص 874؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 138؛ غرائبالقرآن، ج 6، ص 589.
- ↑ تفسیر بیضاوى، ج 4، ص 461.
- ↑ الكشّاف، ج 4، ص 814ـ815.
- ↑ جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 440.
- ↑ مجمعالبیان، ج 10، ص 852.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 657؛ روضالجنان، ج 20، ص 456.
- ↑ مجمعالبیان، ج 10، ص 852.
- ↑ روحالمعانى، مج 16، ج 30، ص 471.
- ↑ المیزان، ج 20، ص 385.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 815.
- ↑ مجمعالبیان، ج 10، ص 852.
- ↑ تفسیر بیضاوى، ج 4، ص 462.
- ↑ همان.
- ↑ التفسیر الكبیر، ج 32، ص 170ـ171.
- ↑ التفسیر الكبیر، ج 32، ص 168ـ169.
- ↑ المیزان، ج 20، ص 385.
- ↑ نمونه، ج 27، ص 424.
- ↑ الفرقان، ج 20، ص 501.
- ↑ مناقب، ج 1، ص 106ـ107؛ الكامل، ج 2، ص 70؛ الدرر، ج 1، ص 47.
- ↑ مفحمات الاقران، ص 215.
- ↑ غررالتبیان، ص 452.
- ↑ اسباب النزول، ص 310.
- ↑ غررالتبیان، ص 450.
- ↑ التعریف والاعلام، ص 395.
- ↑ مناقب، ج 1، ص 77.
منابع
سید علیرضا واسعى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 42-57.